چگونه ممکن است رازگشایی از آگاهی، موجب حسرت خوردن شود؟ شاید این کار چیزی شبیه به از دست دادن معصومیت کودکانه باشد؛ چنین چیزی قطعاً یک خسارت است حتی اگر به‏خوبی جبران شود. مثلاً در نظر بگیرید هنگامی که ما پیشرفته‏تر می‏شویم، چه اتفاقی برای عشق می‏افتد. ما می‏توانیم بفهمیم یک شوالیه در عصر جوانمردی، چگونه می‏تواند زندگی خود را فدای شاهزاده‏ای کند که هرگز  با او هم‏کلام نبوده است؛ وقتی من یازده یا دوازده سال داشتم، چنین چیزی برایم بسیار هیجان‏انگیز بود، اما یک بزرگسال نمی‏تواند بی‏درنگ چنین حالت ذهنی‏ای داشته باشد. مردم پیش‏تر به شیوه‏هایی دربارۀ عشق می‏گفتند و می‏اندیشیدند که امروزه ـ جز برای کودکان و کسانی که دانسته‏های بزرگسالی خود را سرکوب می‏کنند ـ ممکن نیست. همۀ ما دوست داریم به کسانی که به آنها عشق می‏ورزیم بگوییم که دوستشان داریم و از آنها بشنویم که دوستمان دارند، اما ما به‏عنوان افراد رشدیافته، کاملاً مطمئن نیستیم که چنین چیزی به چه معناست درحالی‏که زمانی معنای آن را می‏دانستیم؛ هنگامی که کودک بودیم و عشق، چیز ساده‏ای بود.

... عشق از پدیده‏هایی است که به مفاهیم خود وابسته‏اند. یکی دیگر از این قبیل پدیده‏ها پول  است. اگر همه فراموش می‏کردند که پول چیست، دیگر پولی وجود نداشت؛ فقط دسته‏هایی از کاغذهای منقوش و دایره‏های فلزی و ثبت رایانه‏ای تعادل حساب‏ها وجود داشتند، اما پولی وجود نداشت: تورم یا کاهش قیمت یا نرخ تبادل یا سودی در میان نبود.